بیدارخواب

داستان، نقد، مقاله، پادکست

بیدارخواب

داستان، نقد، مقاله، پادکست

داستان التیامی بر زندگیست. گاهی هم از آن جدی تر. تلاشم بر دست یافتن به راز این دروغگویی با شکوه است. این صفحه راوی این تلاش خواهد بود.

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

1- بنا بر تعریفی، فرم در داستان، دست چین کردن وقایع و روایت انها به نحویست که ما را به محتوا یا محتوا های مورد نظر نزدیک کند. به بیان دیگر باید در داستان بدانی که چه چیز را بگویی(و چگونه) و از گفتن کدام واقعه دست بکشی. اگر راوی خطایی در این مورد بکند، داستان به بیراهه می رود، محتوا مخدوش و الکن می شود، و در اخر شاید چیزی به دست اید که حتی برخلاف طرح و هدف راوی باشد. نویسندگان بزرگی مثل چخوف در برابر داستان های خود بی رحمانه دست به حذف و اضافه میزدند تا به همان وحدت تاثیری برسند که الن پو اولین بار در رابطه با داستان کوتاه مطرح میکند. 
2- هنری جیمز دریاره ی شخصیت پردازی جمله ی معروفی دارد: «شخصیت چیست؟ چیزی نیست جز تعیین حادثه، و حادثه چیزی نیست مگر توضیح و آشکار سازی شخصیت.» بنا براین شخصیت باید از دل حادثه براید و حادثه به خودی خود اهمیتی ندارد، مگر انکه مارا به شخصیت، و در نهایت به "انسان" نزدیک کند. و داستان چیزی نیست مگر تلاش بشر برای شناخت خود و جهان خودش. و اصلا اس و اساس تاثیر گذاری داستان در همین است که ما احساس کنیم که انسان هایی واقعی -واقعی مثل خود ما- در حال زندگی کردن و سرو کله زدن با حوادث هستند. و حوادث را تغییر می دهند، و حوادث هم متقابلا آن ها را عوض می کند. 
3- مواجهه ی با فیلم «جان‌دار» چگونه تجربه ای باید باشد و تبدیل به چه تجربه ای شده است؟ 
در سکانس پایانی از طرف «جمال» می شنویم که: من بخاطر حفظ «خانواده» راضی به اعدام خودم شدم. این درونمایه ایست که احتمالا سازندگان برای فیلم درنظر گرفته بودند. اما دقیقا فیلم از همینجا اسیب می بیند، «خانواده». شاید چون هرروز در محیط خانواده زندگی می کنیم دیگر پیچیدگی های ان را نمیبینیم. در یک خانواده مثل هر اجتماع دیگری متغیر های بیشماری وجود دارند که تعین و تشخص هرکدام ان را از بیشمار خانواده های دیگری متمایز میکند.
در یک خانواده هر کدام از اعضا رابطه ی مخصوصی با عضو دیگر و با محیط خانه دارد. حتی نوع رابطه ی زیر گروه های دیگر یک خانواده هم مخصوص به خودش است. مثلا با ورود پدر رفتار، لحن و دایره ی واژگانی جمع برادر و خواهر و مادر خانواده تغییر می کند. البته که تعیین این رابطه ها ابتدا به عمق و تعین شخصیت ها وابسته است. اما تلاش های «جاندار» برای ساخت این خانواده ناکام است. و حتی به طور عجیبی در پایان فیلم دیگر به خانواده بر نمیگردیم و تاثیرات این سیلاب حوادث را بر خانواده نمیبینیم. ان همه فشار، دعوا، زده شدن حرف هایی که نباید، چه تاثیری بر این خانواده گذاشته است؟ البته که برگشتن ما هم عبث خواهد بود، چرا که پیش فرض ما از این خانواده، انسان ها و روابطش بسیار مخدوش است. پس تغییری را نمیتوانیم بفهمیم. تغییر نسبت به چه؟ رقصیدن در اشپزخانه برای انسان ساختن و رابطه ساختن خیلی ناشیوا و حتی کلیشه ایست. ان هم در شب جشن عقد که همه یا زیادی خوشحال اند یا زیر فشار جلو نرفتن برنامه ها (در اینجا دیر رسیدن شام) خیلی عصبی، و رابطه ها هیجان زده و غیر قابل تعمیم می شوند. 
ریتم تند و پر حادثه ی فیلم مجال فکر کردن و سبک سنگین کردن اتفاقات را از مخاطب میگیرد. اما پس از پایان فیلم، و حاکم شدن سکوتی که پس از  ان همه جر و بحث، تازه قدرش را میدانیم، کم کم سوال ها بر ما حادث میشوند. یاسر «با بازی جواد عزتی» کجا با  اسماء «با بازی باران کوثری» اشنا شده است؟ او که نه به محل کارش - که به شکل عجیبی اگزوتیک است و انگار همین اگزوتیک بودن هدف میشود، چرا که حتی سر در نمیاوریم که واقعا شغلش چیست؟- و نه به سطح فرهنگ و ادبش میخورد که سروکارش روزی با همچنین دختری بیوفتد! دختری که حتی از نظر اقتصادی مستقل است. و رابطه ی بینشان کجا و  چطور انقدر عمیق شده است که یاسر مجاب شده است دو سال پایش بایستد؟ با یاسر چه برخوردی شده است؟ غرورش چگونه لکه دار شده است؟ با یک دیالوگ می شود این «مرغ های اسمانی که به حالش گریه میکنند» را ببینیم؟ یا باید خرد شدن او تصویری میشد؟ یاسر چرا با برادرش مسعود به جشن عقد نمی اید؟ او که اینطور که پیداست از هیچ چیزی ابایی ندارد؟ اصلا برایش برادر مفهومی دارد یا فقط وسیله است؟ ایا واقعا از مرگ او و اشتباه خودش متاثر است؟ چرا این تاثر-و یا عدم تاثر احتمالی- را نمیبینیم؟


وقتی ما انسان های معمولی  تحت فشار حوادث، ان هم انقدر پررنگ و خانمان برانداز قرار میگیریم، به هم میریزیم، شب ها بد میخوابیم، ساکت و بی حوصله میشویم، مدام در ذهنمان با دشمن خیالی میجنگیم. درواقع خواب و خوراک از ما گرفته می شود. حوادث حتی ممکن است تغییراتی جبران ناپذیر در روان ما به وجود بیاورد. همسر «بالستررو» را در «مرد عوضی/The wrong man  1956» به خاطر اورید! اما فیلم به تمام اینها بی توجه است. در واقع به انسان هایش بی توجهی میکند تا بتواند سکانس های ملتهب دعوا ی بیشتری در اثرش بگنجاند. ما در سکانس طولانی افتتاحیه، به جز حادثه ی اصلی چه چیزی از ادم ها و روابطشان به شکل جدی کلمه نثارمان میشود؟ دوربین در این سکانس و بعدتر در کل فیلم چه نقشی در ایجاد تعلیق بازی میکند؟ در سکانس ابتدایی تنها کسی که کمی ساخته میشود، و نقشش را تا حدودی در خانواده متوجه میشویم، نعیم «با بازی حامد بهداد» است که حتی سمپاتیک هم میشود.

مرد عوضی- آلفرد هیچکاک

4- دوربین بسیار منفعل بی کارکرد است. تمام اتفاقات در فیلمنامه می افتد و هیچکدام تبدیل به تصویر، حس و تجربه نمیشود. نه مدیوم شات ها معنی حسی میدهند، نه حتی کلوز اپ ها و کات ها. در اخر جمال میگوید دلم برای خانه تنگ شده. کدام خانه؟ من حتی جغرافیای ان را درست و روشن یاد نگرفته ام، چه برسد به اینکه رابطه ی تو و بقیه را با این محیط درک کنم که حالا این جمله در دلم بنشیند و معنا دهد. برای بهتر درک کردن نقش دوربین سکانسی را بررسی میکنیم

در جایی نعیم میخواهد به برادرش چاقو بزند تا به با صحنه سازی و مطرح کردن ادعای دفاع از خود، او را از اعدام نجات دهد. این نقشه را کشیده است. جمال را به دخمه ای میبرد، در حالی که او روحش هم خبر ندارد چه بلایی قرار است سرش بیاید. خب تا اینجا در فیلمنامه تعلیق داریم. ایا نعیم جرات میکند به برادش چاقو بزند؟ احساس او در این باره چیست؟ جمال مقاومت خواهد کرد؟ نعیم چگونه این استرس را تاب می اورد؟ 

یک بار تصاویر زیر را بدون خواندن متن ها به سرعت مرور کنیم. از این تصویر ها چه چیزی دستگیرمان میشود؟ داستان سکانس را حدس میزنیم؟ چه حسی میگیریم؟ ایا به ریزه کاری های روحی افراد نزدیک می شویم؟ کمی در این باره بیندیشیم.

 

 

از پشت، چهره ها نا معلوم. موقعیت شان چیز زیادی درباره ی حسشان نمیدهد مگر: دست برروی شانه جمال و عقب تر نعیم در موقعیت ضعف.  

چهره ها معلوم میشود. جمال لمس و گویی در جهانی دگر، نعیم درحال توضیح چیزی. با اشفتگی.

دوباره کات به پشت و همان موقعیت اول. چیز تازه و حس تازه ای نمیدهد جز موقعیت. به در نزدیک می شوند.

وارد میشوند. فضا دخمه مانند. هنوز شخصیت ها در همان نسبت با هم. بی حسی جمال بیشتر به چشم می اید.

جمال را مینشانند. دوربین سرجای خودش ایستاده و فقط میچرخد. اینجا هم همچنان راوی موقعیت است. نه از التهاب خبریست و نه از تعلیق.

اینجا تنها سرنخی قبل از واقعه است که نعیم از این انجام این کار در رنج و تعب است. ان هم با روشن کردن یک نخ سیگار! آه که اگر سیگار نبود در هیچ فیلمی کسی ناراحتی یا اشفتگی اش نمود بصری نمی یافت. دوربین اما اورا دنبال میکند. به درستی البته. اما در کمال خونسردی و انفعال و جز همین سیگار کشیدن چیز بیشتری از او نصیبمان نمیکند.

حالا دوباره برمیگردیم، باز هم تصویر چیز جدیدی به ما نمیدهد. تکرار گذشته. اتفاقات در سطح دیالوگ درحال انجام اند. و ما شاهد و ناظر ان، بدون کمترین کنجکاوی در احوالات نعیم.

 

حالا سرپا هستیم. نعیم اورا اماده کرده است که بزند. تعلیق منطقا باید در اوج خودش باشد. اما ما هنوز همان موضع منفعل قبلی را داریم.

اینجا نعیم دولا میشود، حالا احتمالا در جیبش به دنبال چاقو میگردد، سنگینی اش از همان اول اورا اذیت میکرده. ولی دیگر وقتی برای تردید نمانده. دست در جیب میکند و درش می اورد. اما نه تنها هیچ کدام از این جزییات را بلکه حتی چهره اش را هم نمیبینیم. دوربین همچنان فقط و فقط موقعیت را میدهد. و در کمال تعجب همچنین موقعیتی را که میتوانست پر از تعلیق باشد به یک شوک حاصل از ضربه ی ناگهانی با چاقو تقلیل میدهد.

و این واکنش در نهایت فقط یک ژست، یک اکت سطحی و مبتذل است. چرا که تصویر قبل از ان زمینه ای برایش نچیده است.


5- همچنین فیلمی با همچنین داستانی میتوانست بسیار به دردمان بخورد. به درد مایی که اغلب به هم گوش نمیدهیم، با منطق زور میخواهیم بر همدیکر غالب شویم، در بحران ها همدیگر را مقصر میکنیم و از این کار لذت میبریم. میتوانست اینه ای از خود ما جلوی خودمان بگذارد تا در خود دقیق تر بشویم، همراه ادم ها بحران را تجربه کنیم و حتی یک گام رو به جلو برداریم. اما گویی فیلم از اینهمه هیاهو لذت میبرد، دوست دارد که یاسر توی سرخودش لیوان خورد کند، نعیم توی شکم برادرش چاقو فرو کند، در یک سکانس الکی طولانی سر بردن جهیزیه ادم ها با هم دعوا کنند تا نکند التهاب فیلم برای لحظه ای بخوابد. گویی نوعی لذت تخدیری در اینهمه خشم و هیاهو وجود دارد. لذتی  غیر انسانی از نوع تماشای لحظه ی اعدام محکومین و خوشحالی از سلامت تن خود. چرا که دوربین در شان خودش نمیداند که به خلوت انسان ها بخزد، در احوالاتشان ریز بشود، و فقط و فقط در این «فرمی» که انتخاب کرده، دعوا و التهاب میگنجد و ارزش تعریف کردن دارد نه انسان و موقعیت انسانی. دعوایی که دوربین حتی نسبت به ان نمیتواند فعال باشد، موقعیت را تحلیل کند، جایش را عوض کند و حس و تجربه بیافریند. کلوزاپ ها همانقدر میتوانند مدیوم باشند که مدیوم ها لانگشات. و به خاطر همین این جنگ اعصاب نمیتواند مارا پس از تماشای فیلم نسبت به مساله ی ناموس، خانواده، بحران و هرچیز دیکری که ظاهرا در فیلم دیده میشود حساس کند، در فکر فرو برد و شاید از نظر فرهنگی جلوتر ببرد.  و پس از تمام این دعوا ها از لحاظ حسی انقدر بی جهت و سرگردان هستیم که برای پایان بخشیدن به این اشفتگی راهی نمیماند جز خواندن یک بیانیه که فیلم حتی از پس کلمه ای از ان هم بر نمی اید.


 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی